زیتون سبز

بهترین و محبوبترین وبلاگ فارسی

زیتون سبز

بهترین و محبوبترین وبلاگ فارسی

شام بخوریم یا نخوریم

شام بخوریم یا نخوریم
این سوالی است که همه شاید داشته باشند
یک متخصص طب سنتی گفت: نباید شبها با شکم خالی خوابید، همچنین خوردن سالاد بدون غذا نیز برای لاغری در افراد چاق نیز توصیه نمی‌شود. شام باید سبک باشد و حداقل ۲ ساعت قبل از خواب مصرف شود.
خوردن شام
مریم مقیمی گفت: در طول شب زمانی که فرد می خوابد هوش طبیعی بدن، تمام توجه خود را به اندام بدن معطوف می کند و در واقع هضم عمده در طول شب تا صبح اتفاق می‌افتد. وی ادامه داد: اگر شخص با معده خالی بخوابد و شام نخورد هضمی که قرار بود بر روی مواد غذایی انجام بشود انجام نمی شود چون غذایی در معده نبوده است، در نتیجه رسوبات مفید و مواد ضروری بدن را که باید در معده باقی بماند از بین می برد. در نتیجه فرد دچار مشکل می شود.
مقیمی گفت: بنابراین باید حتماً در معده مقداری غذا باقیمانده باشد. قانون از نظر طب سنتی این است که فاصله مصرف شام تا هنگام خوابیدن حداقل باید 2 ساعت باشد. این متخصص طب سنتی افزود: خوردن شام سنگین هم توصیه نمی شود و این طور نباشد که فرد فکر کند اگر می تواند شام بخورد به مقدار زیاد غذاهای چرب و شیرین بخورد.

وی ادامه داد: در طب سنتی توصیه می شود افراد دوبار در طول روز غذا بخورند یعنی فقط صبحانه و شام بخورند اگر افراد بتوانند این برنامه را رعایت کنند بسیار مفید است و اگر ناهار سبک خورده شود بهتر است. به هنگام شام هم از گوشت هایی استفاده شود که هضم راحت تری دارند و با برنج میل شود.

مقیمی گفت:‌ اما حالا که افراد به خوردن هر ۳ وعده غذا در طول روز عادت کرده‌اند ایرادی ندارد اما بهتر است شام خود را سبک‌تر کنند مثلاً خشکبار در وعده غذایی خود بگذارند یا سبزیجات پخته مصرف کنند و اگر تمایل به مصرف گوشت دارند گوشتهای زود هضم مصرف شود مانند گوشت گوسفند و مرغ جوان.

وی اضافه کرد اینکه برخی افراد به جای شام، سالاد مصرف می کنند مناسب است. اما بستگی به این دارد که در سالاد چه چیزی مصرف شود و فرد چه مزاجی داشته باشد .سالاد اگر شامل گوجه فرنگی، کاهو و خیار باشد ترکیب سردی دارد و اگر فردی دچار بیماری های ناشی از طبع سرد است نباید این ترکیبات را بخورد. مقیمی گفت: همچنین افرادی که چاق هستند نمی‌توانند با مصرف صرفاً سالاد لاغر شوند چون آنها را دچار مشکل می کند چرا که تجمع چربی مزاج سردی دارد و مصرف این نوع سالاد، آنها را نه تنها لاغر نمی کند بلکه چاق تر هم می کند.

ارزوی ما سلامتی همه شما دوستان است
برداشت از سایت تفریحی

شهید چمران وحمایت ازحیوانات

یک ماه و اندی بعد از این که دکترچمران در سوسنگرد زخمی شد، آرام آرام با یک چوب دستی توانست به آرامی حرکت کند. چون از دو نقطه پا به شدت مجروح بود. و برای اینکه دلش آرام نداشت و شور سنگر را میزد، تصمیم گرفت برای بازدید با همان پای زخمی به خط مقدم برود. رفقایش هم تصمیم گرفتند که به شکرانه سلامتی نسبیاش، گوسفندی برایش قربانی کنند و همین کار را هم کردند. اما دکتر چند ثانیه با چهره برافروخته به صحنه بریده شدن سر گوسفند خیره نگریست و از گوشت آن گوسفند هرگز نخورد. همان روز، این سطور را در وصف حال عجیب خودش وقت قربانی شدن گوسفند نوشت.

چمران یک فرمانده جنگیست. خون و آتش و ضجه و فریاد زیاد دیده است. دست و پای بریده زیاد دیده است. اما این چنین از مشاهده تصویر گوسفند قربانی، زجر میکشد. و این چیزی نیست جز منش عاشق چمران که اینگونه حال گوسفند قربانی را توصیف میکند، گویی که بارها اینگونه قربانی شده است.

یادداشت کوتاه چمران در کتاب «رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست»، منتشر شده است ؛

«امروز گوسفندی را برای من قربانی کردند. چهقدر زجر کشیدم. درد گوسفند را تا اعماق وجودم احساس میکردم. هنگامی که خون از گردنش فوران میکرد، گویی این خون من است که بر خاک میریزد. میدیدم که حیوان زبان بسته، برای حیات خود تلاش میکند. دست و پا میزند. میخواهد ضجه کند، فریاد کند، از دنیا و از همه چیز استمداد کند و از زیر کارد براق بگریزد. اما افسوس که مظلوم است و اسیر و دست و پا بسته است.

کارد به گردنش نزدیک میشود. چشمان گوسفند برق میزند. به همه اطراف میچرخد. برق کارد را میبیند. اولین فشار تیزی کارد را بر گردن خود احساس میکند. با همه قدرت خود برای آخرین بار تلاش میکند. امید به حیات، آرزوی زندگی و حب ذات در همه وجودش شعله میکشد. میخواهد زنده بماند. میخواهد از آب این عالم بنوشد. از هوای دنیا استنشاق کند. به آسمان بلند، به کوههای سر به فلک کشیده، به درختها، به گلها، به سبزهها، به جویبارها، به صحراها، به دشتها، به دریاها، به ستارهها، به ماه، به خورشید، به سپیده صبح، به غروب آفتاب نگاه کند و از زیبایی آنها لذت ببرد.
او احساس میکند که مورد ظلم و ستم قرار گرفته، همه دنیا به او ظلم میکنند. همه دشمن او هستند. همه در مرگ او شادی میکنند. همه منتظرند که دست و پا زدن او را در خون ببینند و کف بزنند. او استغاثه میکند. التماس میکند. لااقل یک نفر منصف میطلبد. میخواهد کسی را به شفاعت بطلبد.

آخر ای انسانها ... وجدان شما کجا رفته است ؟! تمدن شما، انسانیت شما، خدا و پیغمبر شما کجاست ؟! مگر قرار نیست از مظلومین دفاع کنید ؟! چرا نمیگذارید فریاد کنم ؟!! چرا اجازه اشک ریختن نمیدهید ؟!

آه خدایا ! من فریاد این حیوان بیگناه را میشنوم. من درد او را احساس میکنم. من اشکی را که در چشمانش میغلتد میبینم. من بیگناهی او را میدانم. من میبینم که او مرا به دادخواهی طلبیده است. و من نیز با همه وجودم آمادهام که به بیگناهی او شهادت دهم. او را شفاعت کنم و از مردم بخواهم که به خاطر خدا و به خاطر من از این حیوان زبان بسته بگذرند.

من با همه وجودم میخواهم بدوم و کارد را از دست آن مرد بگیرم. میخواهم فریاد کنم دست نگه دارید. این حیوان زبان بسته را برای من نکشید. اما گویی صدای حیوان خفه شده است و حرکت من هم منجمد.

در عالم خواب، گاهی آدم میخواهد فریاد کند، ولی صدایش درنمیآید. اینجا هم چنین حالتی برای من پیش آمده است. حیوان بیگناه میخواهد فریاد کند اما صدایش درنمیآید. و من میخواهم بدوم دستش را بگیرم اما طلسم شدهام.
کارد تیز بر گردن گوسفند نزدیک میشود و من تیزی آن را بر گردنم احساس میکنم. حیوان اسیر دست و پا میزند گویی که من دست و پا میزنم. و همه فشارهای حیات و مرگ را که در آن لحظه بر گوسفند میگذرد، گویی که بر من گذشته است.»

این روایت کوتاه مال همان چریک شجاعیست که میگفت ؛ «آرزو داشتم که در معرکههای سخت و طوفانزای حوادث، در نبرد مرگ و زندگی بین حق و باطل، پرچم خونین حسین را به دوش بکشم، و با فدا کردن هستی خود یک حلقه به زنجیر بلند شهدای راه حق بیفزایم و انسانیت را یک قدم به کمال نزدیکتر نمایم.»

یک ماه و اندی بعد از این که دکترچمران در سوسنگرد زخمی شد، آرام آرام با یک چوب دستی توانست به آرامی حرکت کند. چون از دو نقطه پا به شدت مجروح بود. و برای اینکه دلش آرام نداشت و شور سنگر را میزد، تصمیم گرفت برای بازدید با همان پای زخمی به خط مقدم برود. رفقایش هم تصمیم گرفتند که به شکرانه سلامتی نسبیاش، گوسفندی برایش قربانی کنند و همین کار را هم کردند. اما دکتر چند ثانیه با چهره برافروخته به صحنه بریده شدن سر گوسفند خیره نگریست و از گوشت آن گوسفند هرگز نخورد. همان روز، این سطور را در وصف حال عجیب خودش وقت قربانی شدن گوسفند نوشت.

چمران یک فرمانده جنگیست. خون و آتش و ضجه و فریاد زیاد دیده است. دست و پای بریده زیاد دیده است. اما این چنین از مشاهده تصویر گوسفند قربانی، زجر میکشد. و این چیزی نیست جز منش عاشق چمران که اینگونه حال گوسفند قربانی را توصیف میکند، گویی که بارها اینگونه قربانی شده است.

یادداشت کوتاه چمران در کتاب «رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست»، منتشر شده است ؛

«امروز گوسفندی را برای من قربانی کردند. چهقدر زجر کشیدم. درد گوسفند را تا اعماق وجودم احساس میکردم. هنگامی که خون از گردنش فوران میکرد، گویی این خون من است که بر خاک میریزد. میدیدم که حیوان زبان بسته، برای حیات خود تلاش میکند. دست و پا میزند. میخواهد ضجه کند، فریاد کند، از دنیا و از همه چیز استمداد کند و از زیر کارد براق بگریزد. اما افسوس که مظلوم است و اسیر و دست و پا بسته است.

کارد به گردنش نزدیک میشود. چشمان گوسفند برق میزند. به همه اطراف میچرخد. برق کارد را میبیند. اولین فشار تیزی کارد را بر گردن خود احساس میکند. با همه قدرت خود برای آخرین بار تلاش میکند. امید به حیات، آرزوی زندگی و حب ذات در همه وجودش شعله میکشد. میخواهد زنده بماند. میخواهد از آب این عالم بنوشد. از هوای دنیا استنشاق کند. به آسمان بلند، به کوههای سر به فلک کشیده، به درختها، به گلها، به سبزهها، به جویبارها، به صحراها، به دشتها، به دریاها، به ستارهها، به ماه، به خورشید، به سپیده صبح، به غروب آفتاب نگاه کند و از زیبایی آنها لذت ببرد.
او احساس میکند که مورد ظلم و ستم قرار گرفته، همه دنیا به او ظلم میکنند. همه دشمن او هستند. همه در مرگ او شادی میکنند. همه منتظرند که دست و پا زدن او را در خون ببینند و کف بزنند. او استغاثه میکند. التماس میکند. لااقل یک نفر منصف میطلبد. میخواهد کسی را به شفاعت بطلبد.

آخر ای انسانها ... وجدان شما کجا رفته است ؟! تمدن شما، انسانیت شما، خدا و پیغمبر شما کجاست ؟! مگر قرار نیست از مظلومین دفاع کنید ؟! چرا نمیگذارید فریاد کنم ؟!! چرا اجازه اشک ریختن نمیدهید ؟!

آه خدایا ! من فریاد این حیوان بیگناه را میشنوم. من درد او را احساس میکنم. من اشکی را که در چشمانش میغلتد میبینم. من بیگناهی او را میدانم. من میبینم که او مرا به دادخواهی طلبیده است. و من نیز با همه وجودم آمادهام که به بیگناهی او شهادت دهم. او را شفاعت کنم و از مردم بخواهم که به خاطر خدا و به خاطر من از این حیوان زبان بسته بگذرند.

من با همه وجودم میخواهم بدوم و کارد را از دست آن مرد بگیرم. میخواهم فریاد کنم دست نگه دارید. این حیوان زبان بسته را برای من نکشید. اما گویی صدای حیوان خفه شده است و حرکت من هم منجمد.

در عالم خواب، گاهی آدم میخواهد فریاد کند، ولی صدایش درنمیآید. اینجا هم چنین حالتی برای من پیش آمده است. حیوان بیگناه میخواهد فریاد کند اما صدایش درنمیآید. و من میخواهم بدوم دستش را بگیرم اما طلسم شدهام.
کارد تیز بر گردن گوسفند نزدیک میشود و من تیزی آن را بر گردنم احساس میکنم. حیوان اسیر دست و پا میزند گویی که من دست و پا میزنم. و همه فشارهای حیات و مرگ را که در آن لحظه بر گوسفند میگذرد، گویی که بر من گذشته است.»

این روایت کوتاه مال همان چریک شجاعیست که میگفت ؛ «آرزو داشتم که در معرکههای سخت و طوفانزای حوادث، در نبرد مرگ و زندگی بین حق و باطل، پرچم خونین حسین را به دوش بکشم، و با فدا کردن هستی خود یک حلقه به زنجیر بلند شهدای راه حق بیفزایم و انسانیت را یک قدم به کمال نزدیکتر نمایم.»